آن روزها مادردر یک تشت پرآب با کمی صابونو چند تکه لباسخورشید...

تا روزي که بود دست‌هايش بوي گل سرخ مي‌داد از روزي که رفت گل‌...

گفته بودےهر وقت که شعر مے نویسےدوستم بدار . . . نمے دانماز ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط