شاید اشتباه مان این بود؛تصور میکردیم؛پایان تمام قصه ها،به خی...

چه حس قشنگی است!وقتی ناگهان چشمت می افتد به صحنه ای آشنا که ...

وقتی به صفحه ای از کتاب می رسم که ناگهان قهرمان داستان وسط م...

زمانِ بی قرار ، کمی آهسته تر ! با تو ام ای رونده ی ناگزیر !ب...

یک روز باید تمام دلخوشی های دور و برم را در بقچه ای بپیچم و ...

حس میکنم گاهی وقتا دنیا شبیه یه کلاف پیچیده میشه ؛ هر چقدرم ...

نه اینکه الزاما همه چیز وفقِ مرادمان باشد اما ، دریغ کردن لب...

دلم دوباره یک شاعرانگی زیبا میخواهد؛بیخیال همه دنیا بنشینم ک...

چشم هایت را ببندبر ارابه خیالت سوار شو و اسب سپید رویایت را ...

بالاخره روزی می آید ، در اوج #نا_امیدی هایت؛ #خورشیدی #طلوع ...

#کتاب #خیال را از #کتابخانه #افکارم بر میدارم؛.می نشینم پشت ...

چه #رویاهایی که #شبانه می بافیم و آینده ای #درخشان رقم می زن...

گاهی رویاهایمان به سان جاده ای می مانند که از دل کویری سوزان...

گاهی باید همه چیز را #ساده گرفت ، خیلی #ساده . #صبح با #تردی...

سریال لاست رو دیدین!یه کاراکتر داشت به اسم دزموند.یه کتاب دا...

من رویاهایم را با شراره هایی از عشق آتشین بافتم.و تو ، ای تق...

مثل کبریت کشیدن در باد،زندگی دشوار است.من خلاف جهت آب شنا کر...

حس خوب یک تابستان خاطره : هیچ عصری بعد از ظهر #تابستان نمی ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط