با من می آیی؟دمی کنار سفره ی شب بنشینی؛لحاف گرم خاطرات شیرین...

چه حس قشنگی است!وقتی ناگهان چشمت می افتد به صحنه ای آشنا که ...

پاییز جآن ! دست احساس ات را بر گردن خیالم بیاویز ؛ بگذار رای...

زمانِ بی قرار ، کمی آهسته تر ! با تو ام ای رونده ی ناگزیر !ب...

انگار نه انگار همان تکرارِ همیشگی است ؛ همان بهار که دوباره ...

یک روز باید تمام دلخوشی های دور و برم را در بقچه ای بپیچم و ...

حس میکنم گاهی وقتا دنیا شبیه یه کلاف پیچیده میشه ؛ هر چقدرم ...

اشتباه نکن ؛ نه اینکه دنیا را نخواهم،بلکه بیشتر از تو میخواه...

حقیقت دارد که انسان بی نهایت طلب است؛هر چیزی را در حد کمالش ...

نه اینکه الزاما همه چیز وفقِ مرادمان باشد اما ، دریغ کردن لب...

خوشبختی واقعی

می شود کمی بی خیال شوم؛بنشینم روی قالیچه رنگین اتاق؛پنجره را...

بالاخره روزی می آید ، در اوج #نا_امیدی هایت؛ #خورشیدی #طلوع ...

#غروب که می شود،ناگهان ته دلمان سنگین می گردد؛ناخود آگاه دلم...

#کتاب #خیال را از #کتابخانه #افکارم بر میدارم؛.می نشینم پشت ...

دلم هوس یه کتاب جدید کرده!آخرین کتاب ترجمه شده آقای شلدون رو...

چه #رویاهایی که #شبانه می بافیم و آینده ای #درخشان رقم می زن...

گاهی رویاهایمان به سان جاده ای می مانند که از دل کویری سوزان...

روی #قالیچه های هزار #داستان ،لب #پنجره های گشوده بر #رمز و ...

گاهی باید همه چیز را #ساده گرفت ، خیلی #ساده . #صبح با #تردی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط