#مترسکی_میان_ما قسمت پایانیحمیدیکی از کارگرهای مزرعه ام که ا...

«یک جوری حرف میزنی که انگار رعنا تنها ناموس توست ...اقا جان ...

«از هر دری صحبت میشد الا کار زشت هاشم ...از یک جهت میخواستم ...

«*غلط کرده ،مگه خودش ناموس نداره که به ناموس من ....نذاشتم ب...

«اینجا چیکار میکنی؟رعنا جلو تر اومد و گفت:★سقف کلبه ام خراب ...

«دو روز دیگر مراسم عقدم هست جشن انچنانی نداریم اما اومدم دعو...

وقتی از خود هاشم شنیدم که با رعنا نامزد کرده دلم شکست...دختر...

«از خواستگاری رفیقش از من خبر نداشت وگرنه انقدر راحت باهاش ص...

«باید بین هاشم و حمید وعالم تنهایی یک کدوم رو انتخاب میکردم....

«رعنا نظرت چیه؟چیزی برای گفتن نداشتم ...سکوت کردم ...عمه گفت...

«باور کنید نمیخوام مراسم امشب رو بهم بزنم فقط میخوام به رعنا...

«صدای خانواده رعنا و هاشم رو میشنیدم...اعصابم خورد بود...فکر...

«تردید گفتم:-هاشم شما رو میخواد؟رعنا یک لحظه ایستاد و گفت:★چ...

«رعنا هاشم تو رو میخواد،چند وقته حرف تو سر زبونشه،آقام به ما...

«پسر عمومه،منو میخواد اما میترسه به آقام بگه آخه سربازی نرفت...

#مترسکی_میان_ما قسمت شانزدهمرعناهاشم وقتی علوفه ها رو به در ...

«پس این زنهای آبادی کجا هستن؟فقط موقعی که من بدبخت باهاش حرف...

«رعنا تو جوابم گفت:-اقا حمید اصل حرف شما چیه؟من دارم از اقا ...

#مترسکی_میان_ما قسمت سیزدهمرعنا با گوسفندهاش راهی دشت شد...و...

#مترسکی_میان_ما قسمت دوازدهمفردای اون روز،صبح زود بلند شدم و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط