#pt10+جوک قشنگی بود کوکی تا به حال کسی به عنوان یه معشوقه ان...

#pt9_هیش من حالم خوبه نیازی به نگرانی و گریه کردن نیست تو فک...

#pt8دخترک به بدن کوک نگاه کرد که متوجه زخم رو کنار شکم کوک ش...

#pt7_من بخاطر خودت میگم خودت شغلمو میدونی میدونی چقدر دشمن د...

#pt6سوفیا خندید +ددیییی _صد دفع بهت نگفتم بهم نگو بابا(کم بل...

#pt5_هی پرنسسم من منظوری نداشتم سوفیا حرفی نزد کوک عینکشو در...

#ناپدری #pt4نیمه های شب بود کوک با صدای دختر کوچولو که کنار ...

#ناپدری #pt3_بخواب کوچولو ولی سوفیا تا نیمه شب داشت با زبون ...

#ناپدری #pt2دخترکوچولو بخاطر گشنگی زیاد دلشو گرفته بود _چیزی...

#ناپدری#pt1اون روز بارونی درست شب تولد سه سالگیش موقع برگشت ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط