تو تنها سببی هستیکه به خاطر آنروزهای بیشترشب‌های بیشترو سهم ...

#فنجانی_چای_باخداقسمت اخروقتی به خاک ایران رسیدیم، دیگر دم و...

#فنجانی_چای_باخداقسمت نودیکدستم به دستگیره ی در نرسیده، درب ...

#فنجانی_چای_باخداقسمت نودآن نیمه شبِ پر هیاهو، من فقط اشک ری...

#فنجانی_چای_باخداقسمت هشتاد نهدستم را محکم گرفته بود و به دن...

این این قسمت مشکل داشت پاک شد دوباره مطالعه کنید ببخشید#فنجا...

#فنجانی_چای_باخداقسمت هشتاد هفتمدیدنِ حسام آن هم درست در نقط...

#فنجانی_چای_باخداقسمت هشتا ششماتوبوس به نجف نزدیک میشد وضربا...

#فنجانی_چای_باخداقسمت هشتاد پنجوقتی به مرز رسیدیم برادرم با ...

#فنجانی_چای_باخداقسمت هشتاد چهارآن مرد رفت؛ وقتی که باران نم...

#فنجانی_چای_باخداقسمت هشتادو سوموارد ماه محرم شده بودیم و عر...

#فنجانی_چای_باخداقسمت هشتاد و دوباید آماده میشدم.. آماده برا...

#فنجانی_چای_باخداقسمت هشتادحالا دیگر زندگی طعمش با همیشه فرق...

#فنجانی_چای_باخداقسمت هفتادونهیک جشن عقد کوچک و مذهبی. این د...

#فنجانی_چای_باخداقسمت هفتاد وهشت"یاعلی" را که از دهانم شنید،...

#فنجانی_چای_باخداقسمت هفتاد و هفتآن شهید..پدریِ مردی که دچار...

#فنجانی_چای_باخداقسمت هفتادو ششگیج و منگ به درخواستهایِ در گ...

#فنجانی_چای_باخداقسمت هفتادو پنجمآن ظهر درست در وسط حیاتِ ام...

#فنجانی_چای_باخداقسمت هفتادو چهار"نه" گفتم و قلبم مچاله شد.....

#فنجانی_چای_باخداقسمت هفتادو سومچقدر خدا را شکر کردم که مادر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط