#فنجان_چای_با_خداقسمت چهارمروزها میگذشت. دیگر از جنگ و درگیر...

#فنجان_چای_با_خداقسمت سومروزهای هجده سالگیم بود. سال و روزها...

#فنجان_چای_با_خداقسمت دومآن روزها همه چیز خاکستری و سرد بود،...

#فنجان_چای_با_خداقسمت اول: از وقتی که حرف زدن یاد گرفتم تو آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط