#عاقوش_نفس_گیر#فصل_۳#پارت_۱۲تا اینکه دوید و جلوم رو گرفت و گ...

#عاقوش_نفس_گیر#فصل_۳#پارت_۱۱از جام بلد شدم و در اتاق رو باز ...

#عاقوش_نفس_گیر#فصل_۳#پارت_۱۰آرشام چشم هاش چهار تا شد و داشت ...

#عاقوش_نفس_گیر#فصل_۳#پارت_۹عصبی شد و گفت: بگو کی بهت گفته؟ گ...

#عاقوش_نفس_گیر#فصل_۳#پارت_۷وارد مطب دکتر صالحیان بهترین و مع...

#عاقوش_نفس_گیر#فصل_۳#پارت_۶یه ۱۰ دقیقه ای گذشت.صدای موزیک حا...

#عاقوش_نفس_گیر#فصل_۳#پارت_۵تا اینو گفتم مثل فنر از جا پرید و...

#عاقوش_نفس_گیر#فصل_۳#پارت_۴صدای نمی اومد داشتم دنبالش میگشتم...

#عاقوش_نفس_گیر#فصل_۳#پارت_۳کنسرت که تموم شد  سالن خالی شد.آر...

#عاقوش_نفس_گیر#فصل_۳#پارت_۲شال سرم کردم و رفتم در رو باز کرد...

#عاقوش_نفس_گیر#فصل_۳#پارت_۱داستان از اونجایی شروع میشه که یک...

#عاقوش_نفس_گیر#پارت_۳دم در رو نوار زرد کشیده بودن و نمیزاشتن...

#عاقوش_نفس_گیر#پارت_۶دست هاشو گذاشت رو میز و گفت: صحرا هنوز ...

#عاقوش_نفس_گیر#پارت_۴چند روز بعد..... ساعت ۱۰ صبح بلیط داشتی...

#عاقوش_نفس_گیر#فصل_۲#پارت_۳دم در رو نوار زرد کشیده بودن و نم...

#عاقوش_نفس_گیر#پارت_۱توجه: این رمان تخیلی میباشد! داستان از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط