#طلبه_شهید#شهید_طلبه#شهید#شهید_مدافع_حرم #شهیدمحمدهادےذوالفق...

من از زمانے کہ این پسر رو باردار بودم،بسیار در مسائل معنوی#م...

... یک بار مریض شده بود خودش در سرما در راهروی خانه خوابید ا...

... هادی گفت: باید برای خدا کار کرد، خدا خودش هوای ما را دار...

هادی یک انسان بسیار عادی بود. مثل بقیه ، تنها تفاوت او عمل د...

... همین که به ضریح چسبیده بودم، یه آقایی به سرشانه ی من زد ...

... این اواخر دیگر در مغازه ی ما چای هم میخورد! این یعنی خیل...

دوستی من با هادی ادامه داشت. زمانی که هادی در منزل ما کار می...

... ایشان وقتی فهمید من از بسیجیان تهران بودم خیلی به من لطف...

... روز بعد کمی نان خریدم و غذای آن روز من همین نان شد. پای ...

در حکایات تاریخی بارها خوانده ام که زندگی در شهر نجف برایطلب...

... به او زنگ زدم و پرسیدم: فلان ساعت جلوی درب دانشگاه چه خب...

...شب بعد درباره ی شوخی و خنده زیاد حرف زد. اینکه در شوخیها ...

از مدتها قبل شاهد بودم که کتاب خصائص الحسینیه را در دست دارد...

...یک شب از برادرم سؤال کردم چطور اینقدر تغییر کردی؟گفت: کتا...

سالهای آخر ماه رمضان را به ایران می آمد. همیشه با ورود به ای...

همیشه «ماندن» دلیل #عاشق بودن نیسـت #شـــهدا «رفتند» ک...

... چطورید، اسم شما چیست؟ اینجا چه کار میکنید؟نگاهی به چهره ...

حدود پنجاه سال اختلاف سنی داشتیم. اما رفاقت من با هادی حتی ه...

...سید با این شرط که هادی، فقط حماسه ی رزمندگان را ثبت کند م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط