داستانک

‌‌╲\   ╭``┓ ‌                      ╭``🌺``╯ ┗``╯  \╲‌اگر می خ...

نشست تو ماشین دستاش می لرزید، بخاری رو روشن کردم.گفت ابراهیم...

من بمیرم بوی تو رو میدم

نشست تو ماشیندستاش می لرزیدبخاری رو روشن کردم،گفت: ابراهیم م...

‌نشست تو ماشیندستاش می لرزیدبخاری رو روشن کردم، گفت: ماشینت ...

نشست توو ماشین . دستاش می‌لرزید بخاری رو روشن کردم . گفت : ...

‏خورشت بادمجان درست می کردم وسطش یادم افتاد غوره ندارم ...چن...

فاصله ها هرگز مانعی برای دوست داشتن برای عشق نیستند ،درست ام...

فاصله ها هرگز مانعی برای دوست داشتن برای عشق نیستند ،درست ام...

زانو ها، آرنج ها، کف دست و انگشت ها و حتی پیشانی ورم کرده از...

نشست تو ماشین ... دستانش می لرزید بخاری رو روشن کردمگفت ابرا...

#کانال_تلگرام 💟 👉 https://telegram.me/hazianedelاگر می خ...

#کانال_تلگرام 💟 👉 https://telegram.me/hazianedelهر ساعت ...

#کانال_تلگرام 💟 👉 https://telegram.me/hazianedelتو یک عا...

💟 👉 https://telegram.me/hazianedelهر کسییک امیدیک عصیانیک ...

#شعر_سپید تو عشق بودیاین را از بوی تن ات فهمیدمشاید هم خیلی ...

نشست تو ماشین ...دستانش می لرزید بخاری رو روشن کردمگفت ابراه...

نشست تو ماشین،دستاش می لرزید،بخاری رو روشن کردم...گفت ابراهی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط