داشتیم از پیاده رو میرفتیم..یهو خودمو کشیدم سمت خیابون..صداش...

نشسته تو اتاق،زل زده به صفحه گوشیش..قفل شده رو عکسای مخاطبش....

با توام زیبـاےِ لعنتے ..لـطفا وقتی با منے،همـان پیراهـنِ چها...

دستت را که در دستـش دیدم،دیگر چیزی نـدیدم .. فقط لحظه اے حس ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط