پارت7

رمان آقای مغرور فصل جدید ، قسمت اول (مثبت هجده)

#رمان_ماهک #پارت_188با اومدن ارش لبخندی زدم و گوشیو گزاشتم ک...

#رمان_ماهک #پارت_187 دستمو به ضریح گرفتم و سرمو چسبوندم بهش ...

#رمان_ماهک #پارت_186 با تکون وحشتناکی از خواب پریدم و نشستم ...

#رمان_ماهک #185اون روز رو تا عصر توی حرم بودیم و شب هم به رس...

#رمان_ماهک #پارت_184صبح که از خواب بیدار شدم ارش کنارم نبود ...

#رمان_ماهک #پارت_183درحال خشک کردن موهام بودم که صدای گوشیم ...

#رمان_ماهک #پارت_182وقتی گزاشتم زمین سرم گیج میرفت و اونم نا...

#رمان_ماهک #پارت_181بالاخره رسیدیم خونه و یک راست به اتاق خو...

#رمان_ماهک #پارت_180نزدیکای تایم تحویل سال همگی دور میز حلقه...

#رمان_ماهک #پارت179صبح با صدای الارم گوشی ارش از خواب بیدار ...

#رمان_ماهک #پارت_178+کار خوبی کردی که گفتی بمونن، اره عزیزم ...

#رمان_ماهک #پارت_177چهار روزی مونده به روز عید چهار تایی رفت...

#رمان_ماهک #پارت_176جالب بود که اون وسط لباسایی رو میدیدم که...

#رمان_ماهک #پارت_175طبق معمول همیشه که قبلا عیدا رو می رفتیم...

#رمان_ماهک #پارت_174سری تکون داد و کاملا مشخص بود که قانع نش...

#رمان_ماهک #پارت_173بعد از گرفتن خط جدید اولین کاری که کردم ...

#رمان_ماهک #پارت_172مشغول درس خوندن بودم و اصلا نفهمیده بودم...

#رمان_ماهک #پارت_171بهمن ماه مثل برق و باد گذشت و حتی هفته ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط