#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۲۶منوچهر: معلوم هست داري چی میگی؟ من ا...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۲۵زبیده عین آدمی که سکته زده باشتشون، ...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۲۴زبیده گفت:-رفتین جنس بسازید یا بفروش...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۲۳با خنده گفت: آیناز جغجغه!تو اینجا چی...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۲۲لیلا: منطقه ممنوعه!  با تعجب گفتم: چ...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۲۱نجوا: حالا تو بگو؟ شاید از پسش بربیا...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۲۰صورتمو به طرف مهناز کردم و گفتم: من ...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۱۹گفتم: نترس اصله! نگام کردم و گفت: به...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۱۸یهو یه خانمی گفت: طبقه ده. در آسانسو...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۱۷سوار ماشین شدیم. حرکت کردیم. منوچهر ...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۱۶بعد از اینکه باهاش خدا حافظی کردیم، ...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۱۵وسط سالن وایسادم.دو تا دستامو بهم چس...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۱۴رد نگاه لیلا رو گرفتم،دیدم داره به ی...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۱۳به دیوار نگاه کردم.پر بود از تابلوها...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۱۲چیزي رو که نباید می دیدم،دیدم.اسلحه ...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۱۱پولو گرفتم، کولمو گذاشتم رو شونه هام...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۱۰لیلا:خب خدا این روز یکشنبه،امواتتو ب...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۰۹ -تجریش.  - دوره؟  - آره. یه ماشین د...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۰۸خندیدم و گفتم: شعرمردمو به نام خودت ...

#حصار_تنهایی_من#پارت_۱۰۷لیلا: با همزن برقی! نجوا با حرص لیلا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط