کار هر روزم شده بود...تمام ساعت فروشی های شهر را بارها و بار...

تا وقتی با آن‌چه هست، می‌جنگی—درگیرش می‌مانی.جنگ، انرژی تو ر...

یادته همیشه می گفتم دوس دارم از دور ببینمت؟ بعد تو لجباز می ...

همیشه فکر می‌کردم آدم های بی احساسی هستند، همان هایی را می‌گ...

-صدای گریه ی کودکی می آمد... دختر جوانی آمد کودک را در آغوش...

خاطراتم را که مرور‌ می کنم همیشه یک‌ نکته آزارم می دهد ...در...

اگه یه روز با خودت رو به رو بشی چیکار می‌کنی؟ این سوال رو کس...

یه مشت کاغذ تا شده گرفت‌ جلوی صورتم و گفت انتخاب کن. یه لبخن...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

زندگیِ من یک داستان تکراری بود ... همه می خواستند صدایشان را...

معتاد بود. به صدا... به آغوش... به طعم شراب لب های خوش رنگ ....

هنوز صداش خوب یادمه... فرقی نداشت سر صبح یا سر ظهر، هر وقت م...

کف دستم رو نگاه کرد و گفت گمشده داری. این خط که شبیه هشت هست...

گفته بودی «آدرس من قلب آدم‌هایی هست که هنوز فراموشم نکردن» د...

_چشم هایم خیره به چشم های نوزادی ست که تازه به دنیا آمدههمه ...

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

دستش رو قلبم بود.هر وقت می فهمید حالم‌ خوش نیست، همین کار رو...

بدترین حس دنیا چیست؟ شاید بگویید تنهایی... دلتنگی... و... ...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

وقتی بهش گفتم دلم لرزیده و تو خنده‌های یه نفر خودم رو گم کرد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط