❤ قسمت سیزدهم❤ .#بی_تو_هرگز.برگشتم خونهاوایل تمام روز رو توی...

قسمت آخر: مبارکه ان شاء اللهتلفن رو قطع کردم ... و از شدت شا...

قسمت هفتاد و ششم: پاسخ یک نذراون، صادقانه و بی پروا، تمام حر...

قسمت هفتاد و پنجم : عشق یا هوس مغزم از کار افتاده بود و گیج ...

قسمت هفتاد و چهارم: متاسفم حرفش که تموم شد ... هنوز توی شوک ...

قسمت هفتاد و سوم: بخشنده باشزمان به سرعت برق و باد سپری شد ....

قسمت هفتاد و دوم: شبیه پدردستش بین موهام حرکت می کرد ... و م...

قسمت هفتاد و یکم: غریب آشنابعد از چند سال به ایران برگشتم .....

قسمت هفتاد: خدا را ببین چند لحظه مکث کرد ... - چون حاضر شدم ...

قسمت شصت و نهم: زنده شون کنپشت سر هم و با ناراحتی، این سوال ...

قسمت شصت و هشتم: احساست را نشان بدهبرگشتم بیمارستان ... باها...

قسمت شصت و هفتم: 46 تماس بی پاسخنزدیک نیمه شب بود که به حال ...

قسمت شصت و ششم: با پدرم حرف بزنپشت سر هم زنگ می زد ... توان ...

قسمت شصت و پنجم: برو دایسون یکی از بچه ها موقع خوردن نهار .....

قسمت شصت و چهارم: جراحی با طعم عشقبرنامه جدید رو که اعلام کر...

قسمت شصت و سوم: خدای تو کیست؟ خنده اش محو شد ... - یعنی ... ...

قسمت شصت و دوم: زمانی برای نفس کشیدندنبالم، توی راهروی بیمار...

قسمت شصت و یکم: خیانت روزهای اولی که درخواستش رو رد کرده...

قسمت شصت: خانواده برای چند لحظه واقعا بریدم ...- خدایا، بهم ...

قسمت پنجاه و نهم: هوای دلپذیر برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط