شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشدبا خودتان گفته باشید،مگر ا...

قسمت دومسکوت کردم اما سرگرم تراوشات سفالینه ذهنم بودم که او ...

قسمت اولمترو با تمام شلوغی‌اش نبود او را به رخم می کشید.گوشه...

منتظر اتوبوس بودیم.چند قدم اونطرف تر از ما بودن.دختر گفت+ با...

ضخمه‌ای را با کلام همچو زوبینت به دل انداختیکه نظیرش هیچ نمر...

آه عاشق زیر باران است و دلبر دارد از او فاصلهای دریغا که تنف...

لحظه‌ای که ردّ نمودی عشق رالحظه‌ی رسوایی آیینه هاست.#بیت_الغ...

جاناچند روز پیش مرد و زنی را دیدم که در پیاده روی نسبتا خلوت...

عشق تو مثل یه ماژیک غیر وایت برده و منم یه تخته وایت برد که ...

قسمت پنجم(قسمت آخر)سر فروغ رو گذاشت روی پاهاشبا دستاش آروم ب...

قسمت چهارمامیر سکوت کرده بود و نمیخواست چیزی بگه تا حرف فروغ...

قسمت سومفروغ و سیمین رفتن دکتر.بعد از آزمایش و معاینه،پرستار...

قسمت دومدست و صورتشو شست و آماده شد که برهدید فروغ داخل آشپز...

قسمت اولنور آفتاب از پنجره زده بود داخل اتاق و افتاده بود رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط